پالتون

متن مرتبط با «معجزکی در کار نیست» در سایت پالتون نوشته شده است

پایان کارشناسی حقوق و شروع خدمت

  • بلاخره بعد از چهار سال تحصیلِ علم شیرین حقوق(چیزی که از سیزده سالگی آرزوشو داشتم)، به آخرای این دوره تحصیلی رسیدم. به هیچ عنوان احساس ندامت یا پشیمانی ندارم. خوشحالم که این انتخاب رو داشتم. چهار سال به راحتی گذشت. چقدر تجربه و اتفاقات تلخ و شیرینی داشت. دوست و رفیق زیاد پیدا کردم. دوره ی دانشجوییم رو دوست داشتم. هرچند صد در صد دانشجو نبودم. منظورم اینه که تو این چهار سال خیلی بیراهه رفتم و کارهای جدیدی رو شروع کردم که هیچ ربطی به حقوق نداشت. شاید اگه بخوام به چهار سال پیشم یه توصیه بکنم اینه که به چیز دیگه ای فکر نکن و فقط همون رشته ی خودتو بچسب. در کنکور ارشد هم شرکت نکردم و مصمم بودم که خدمت اجباری رو از سر بگذرونم. حالا این امید هست که بتونم امریه ی دادگستری رو بگیرم. اگر اجرایی بشه که خیلی خوب میشه. چون 2 سال با محیط دادگستری آشنا میشم و قبل از اینکه بخوام پروانه وکالت بگیرم میتونم مشاوره بدم و وکالت کنم. فقط امیدوارم که بشه. تصور اینکه 2 سال هر روز صبح برم دادگاه مرکز استان واسم عجیب و قشنگه. دوست دارم وقتی امریه گرفتم و مشغول شدم، خاطرات روزانه ام از دادگاه رو بیام و اینجا بنویسم. یا حتی وقتی پروانه گرفتم، خاطرات دوره ی کارآموزیمو اینجا بنویسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیشعوری عُستاد در روز های گرم تابستان

  • چندین ماه قبل از اتمام ترم ششم، کتاب تجارت اسناد تجاری از آقای دکتر اسکینی رو مطالعه کردم. بعد از اون کتاب آقای دکتر توکلی رو مفصل خوندم. کلمات رو هایلات میکردم و زیر جملات مهم خط میکشیدم. نمیذاشتم نکته ای از دیدم دور بمونه. حالا قبل امتحان تجارته. همه سوال و اشکالات دارند. چون عُستاد(ح.پ) 6 جلسه رو غیبت کرد و حتی یک جلسه جبرانی هم نذاشت. با اینحال من جواب سوالات هم کلاسی هام رو میدم و اشکالاتشون رو برطرف میکنم. نمونه سوالات امتحانی از ترم قبل که با جواب اسکرین شات گرفته شده، رو تصحیح میکنم و ایرادات جواب رو میگم و بهشون گوشزد میکنم که نکته چیه و جواب درست چی هست. برای هیچ امتحانی شاید همچین اعتماد به نفسی نداشتم. موقع امتحان با آرامش سر جلسه نشستم. دیدم که سوالات امتحانی همون سوالات ترم قبله. و من هم که برای خودم استادی شده بودم. جواب سوالات رو مو به مو نوشتم و بعد امتحان با اطمینان میگفتم که بیست میشم. حالا بعد چند هفته، عُستاد این درس نمرات رو وارد کرده. رفتم داخل سایت و نمرمو دیدم: هفت! شاخ در آوردم. هفت! چطور ممکنه؟ پیام به عُستاد که من یقین داشتم بیست میشم چطور ممکنه هفت بشم؟ عُستاد:"نظر شما اینه."رفتم جستجو کردم و دیدم که یکی از هم کلاسی هام با من مشابهت اسمی داره و دقیقا نمرمون یکی شده! دوباره به عُستاد پیام دادم: مشابهت اسمی بوده. وگرنه من مطمئن بیست میشم. عُستاد: "مراحل اعتراض رو طی کنید."یک هفته گذشته و جواب اعتراض نیمده. دو بار فرم شورای اعتراض به نمره پر کردم. هرکس یک حرفی میزنه. یکی میگه بیخیالش شو. یکی میگه شنبه ها شورا تشکیل میشه. یکی میگه باید نامه از فلان جا بیاری. یکی میگه به استادت بگو! کلافه شدم.به عُستاد پیام دادم و بهش گفتم که بخاطر سهو قلم شما من , ...ادامه مطلب

  • ترم یک حقوق و عشق به کاراگاهی

  • اوایل ورود به دانشگاه و تحصیل در رشته حقوق، یکی از فانتزی هایی که خیلی تو سرم بود " حرفه کاراگاهی " بود. اونم نه یک کاراگاه خوشحال و خوشرو. بلکه یک کاراگاه کاملا جدی که خیلی به خودش سخت میگیره. اغلب کم حرف، سرد و بی روح اما خیلی پیگیر و خبره. وقتی میدیدم کاراگاه مقام قضائی نداره و فقط دستور میگیره، میخورد تو ذوقم. آخه خودمو مستقل تر از این میدونستم که بازپرس پرونده بخواد بگه چیکار کن چیکار نکن. برای همین آرزو میکردم کاش یک شغلی بود که هم بتونی بازپرس قضائی باشی هم کاراگاه باشی. چون تحقیق و تعقیب جزئی تر و واقعی تر توسط کاراگاه اتفاق میفته تا بازپرس. اصلا امکان داره گاهی وقتا کاراگاه مثل یه نیروی مسلح وارد مکانی بشه و تو سوراخ سمبه های اونجا دنبال قاتل بگرده. اما بازپرس بیشتر تو  دفترش نشسته و تصمیمات قضائی رو میگیره تا وارد این جزئیات بشه.جرقه علاقه ام از اونجایی شروع شد رمان جنایت و مکافات رو خوندم. و بعدها این جرقه با دیدن سریال " کاراگاه حقیقی " شعله ور شد! همذات پنداری ام با شخصیت راستین کوهل مثال زدنی بود. عاشق این شخصیت شدم.حرف های تلخ و فلسفیش که حال بقیه رو بد میکرد، مبهم و تو خودش بودن، اوکی بودن تنها بودنش، سیگار کشیدنش و جزئیات دیگه. شاید 3 الی 4 بار این سریالو دیدم و از نظاره شخصیت اصلی فیلم لذت میبردم. به دید تقریبا همه مردم، زندگی شخصیت اصلی به اندازه ای مذموم و ناخوشایند هست که نخوان تجربه کنند. اما من دوست داشتم. چون خودمم بعضی اوقات خیلی ساکت و تو خودم بنظر میام و دارم یک سری اتفاقات رو آنالیز میکنم و فکر عمیق تری نسبت به بقیه دارم. این قضیه گذشت و فکر میکردم صرفا بخاطر فیلم و سریال و تاثیر هالیووده که انقدر از این کار خوشم اومده تا جایی که یک روز ت, ...ادامه مطلب

  • من در گذشته

  • من در گذشته زمانی پسر و دختر، بوته، پرنده و ماهی آرام دریا بودم., ...ادامه مطلب

  • آدما دیگه شنونده خوبی نیستن

  • آدما دیگه شنونده خوبی نیستن. کلی پای درد و دل هاشون میشینی و با توجهت کمکشون میکنی، آرومشون میکنی اما تا شروع میکنی خودت صحبت کنی و از اون غمی بگی که داری، باز هم ادامه حرفت رو به خودشون وصل میکنن. همش من، من، من و من .... . , ...ادامه مطلب

  • ترسم که اشک در غم مـا پرده در شود ( غزل 226 )

  • ترسم که اشک در غم مـا پرده در شودوین راز سر به مهر به عالم سمر شودگویـنـد سنـگ لعـل شـود در مقام صــبرآری شـود ولـیـک بــه خون جـگـر شـودخواهم شدن به میکده گریـان و دادخواهکز دست غم خلاص من آنجا مگر ش, ...ادامه مطلب

  • دریغا که بار دیگر شام شد

  • دریغا که بار دیگر شام شد، سراپای گیتی سیه فام شد، همه خلق را گاه آرام شد، مگر من، که رنج و غمم شد فزون جهان را نباشد خوشی در مزاج، بجز مرگ نبود غمم را علاج، ولیکن در آن گوشه پای کاج، چکیده است بر خاک , ...ادامه مطلب

  • او خود در بند من است

  • و گفت: بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چه کنم..., ...ادامه مطلب

  • هرشب در اتاقی تاریک

  • هـرشـب در اتـاقـی تـاریـکــ نشـسـتــه ام و دیـوارها هـر لحـ&, ...ادامه مطلب

  • آخرین درِ بسته

  •     دیروز می ترسیدم از باز کردن دری که پشتش در بسته دیگری باشد امروز می ترسم از دری که پشتش در دیگری نباشد.  , ...ادامه مطلب

  • سوالی قدیمی در کتابی کهن

  • سوالی قدیمی در کتابی کهن پرسنده اش را چگونه با خبر کند از جوابش؟    , ...ادامه مطلب

  • مرگ رویدادی در زندگی نیست...

  • مرگ رویدادی در زندگی نیست. ما زندگی نمی کنیم تا مرگ را تجربه کنیم. اگر ابدیت را بی زمانی معنا کنیم نه مدت زمانی نامحدود، آن گاه زندگی ابدی متعلق به کسانی است که در حال زندگی می کنند. زندگی ما پایانی ندارد همانطور که میدان دید ما مرزی ندارد.  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقتی که در خانه تنهائید

  • شما وقـتی کـه در خانـه تنـهائـیدبه خیـابـان می رویـد من امـا از خیـابان های تنـهایـیبه خانه برمیـگردمبرچسب‌ها: حسن آذری, بادها کجا می میرند, خیابان های تنهایی, قدم زدن در تنهایی, خانهLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سکوت در مقابل ظلم

  • کسانی که در مقابل ظلممتحد نمیشوند،در زندانهای ظالمیکدیگر را ملاقات خواهند کرد !, ...ادامه مطلب

  • مرگ مردن نیست

  • و مرگ مردن نیست؛و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!من مردگان بی شماری را دیده امکه راه می رفتند؛حرف می زدند؛سیگار می کشیدند؛و خیس از بارانانتظار و تنهایی را درک می کردند...برچسب‌ها: حسین پناهی, مرگ, خیس از باران, انتظار و تنهایی, قدم زدن در تنهاییLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها