پالتون

متن مرتبط با «من اگر پاییزم و درختان امیدم» در سایت پالتون نوشته شده است

رسیدن به آرزویی که خوشحالم نکرد

  • به آرزویی که ۲،۳ ساله ام بلاخره رسیدم. منظورم آرزوییه که ۲،۳ ساله تو دلم داشتم. اما خوشحال نیستم...دیگه وقتی بهش رسیدم که میشه بگم ذوقی نداشتم. فقط خواستم برسم که حسرتش به دلم‌ نمونه... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پایان کارشناسی حقوق و شروع خدمت

  • بلاخره بعد از چهار سال تحصیلِ علم شیرین حقوق(چیزی که از سیزده سالگی آرزوشو داشتم)، به آخرای این دوره تحصیلی رسیدم. به هیچ عنوان احساس ندامت یا پشیمانی ندارم. خوشحالم که این انتخاب رو داشتم. چهار سال به راحتی گذشت. چقدر تجربه و اتفاقات تلخ و شیرینی داشت. دوست و رفیق زیاد پیدا کردم. دوره ی دانشجوییم رو دوست داشتم. هرچند صد در صد دانشجو نبودم. منظورم اینه که تو این چهار سال خیلی بیراهه رفتم و کارهای جدیدی رو شروع کردم که هیچ ربطی به حقوق نداشت. شاید اگه بخوام به چهار سال پیشم یه توصیه بکنم اینه که به چیز دیگه ای فکر نکن و فقط همون رشته ی خودتو بچسب. در کنکور ارشد هم شرکت نکردم و مصمم بودم که خدمت اجباری رو از سر بگذرونم. حالا این امید هست که بتونم امریه ی دادگستری رو بگیرم. اگر اجرایی بشه که خیلی خوب میشه. چون 2 سال با محیط دادگستری آشنا میشم و قبل از اینکه بخوام پروانه وکالت بگیرم میتونم مشاوره بدم و وکالت کنم. فقط امیدوارم که بشه. تصور اینکه 2 سال هر روز صبح برم دادگاه مرکز استان واسم عجیب و قشنگه. دوست دارم وقتی امریه گرفتم و مشغول شدم، خاطرات روزانه ام از دادگاه رو بیام و اینجا بنویسم. یا حتی وقتی پروانه گرفتم، خاطرات دوره ی کارآموزیمو اینجا بنویسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روایت دنیایی بسیار دورتر و عمیق تر و خاص تر

  • حتما نباید از کلمه استفاده بشه، جمله ساخت و متنی گذاشت. همه ی اینها هستند که بتونن ارتباط برقرار کنند یا احساسات رو منتقل کنند، توصیف کنند. کلمات و حروف صرفا وسیله هستند. البته غیر از اینها وسایل دیگری هستند که چندسالی هست بیشتر میتونم درکشون کنم. مثل موسیقی!برای اهلش موسیقی میذارم. چرا میگم اهلش؟ چون موسیقی بی کلام هرکسی رو درگیر خودش نمیکنه. نیاز به ادراک دیگه ای داره که شاید یک سری ازش بی بهره باشند. دلم میخواد تو یه پست مفصل از موسیقی بی کلام بنویسم.منم تو وبلاگم موسیقی بی کلام میذارم تا مخاطبینم گوش کنند که یا حس من براشون به اشتراک گذاشته بشه یا شاید حس جدیدی رو تجربه کنند. شاید اون داستان و تصویری که برای من موقع شنیدنش نقش میبنده، برای اونا هم مجسم بشه و نقش ببنده یا شاید چیز متفاوتی تجربه کنند.میدونستید هر قطعه ای از موسیقی بی کلام روایتی رو تعریف میکنه؟ یا شاید دنیای بسیار دورتر وعمیق تر و خاص تر از این دنیایی که هستیم؟ البته من اینطور فکر میکنم. ایده ی مرسومی نیست.خیلی موسیقی بی کلام زیاد دارم. خیلی زیاد و خوب که هنوز هیچیش رو اینجا نذاشتم. چیزهایی که به نظرم شاهکارن...دلم میخواد بتونم در کنار تصویر یا نوشته ی خوبی قرارشون بدم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 24 شهریور 1401

  • شهریور ماه خوبیه. چند سالیه بیشتر فهمیدم که چقدر شهریور بهم سازگاره. چقدر دوسش دارم. اتفاقات خوب زیادی تو این ماه واسم افتاده. حس آرامش بهم میده. نمیدونم چرا! ماه آرومیه... حرفی ندارم. چیزی نیست که بنویسم. امروز رمان تماما مخصوص از عباس معروفی رو شروع کردم. جالب اینکه این کتاب از خود نشر گردون، چاپ آلمان هست. اسم شخصیت اصلی داستان عباسه و تو برلین زندگی میکنه. گهگاه تعبیرات قشنگی به کار برده. اما مثل آثار دیگه اش که تا اینجا خوندم تلخه. غم و درد درونی انسان رو به تصویر میکشه. آقای معروفی! روحت شاد!امروز صبح که متوجه شدم بین شاهین عزیز و محسن نامجو اختلافی پیش اومده حالم گرفته شد. ای کاش هنرمندان ایرانی در خارج از کشور بیشتر متحد میشدند.Jouy Among Worlds / Niklas Paschburgاین موسیقی بی کلام که گذاشتم رو خیلی دوستش دارم. شما هم اگر دوستش داشتید بهم بگید. احساستون، نظرتون رو برام بنویسید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو فکر میکنی من اینجا میمیرم؟ اینجا توی این غربت...؟

  • صادق چوبک 13 تیر 1377 شمسی در شهر بروکلی آمریکا در گذشت."منیرو روانی پور" در سوگ او مینویسد:" در شهر سیاتل آمریکا، یک نوع ماهی غریبی هست به نام " سالمن " که اندک زمانی بعد از تولد، به اقیانوس میرود تا زندگی کند و چندماهی پیش از مرگ به زادگاه خود برمیگردد؛ برمیگردد تا همانجا که به دنیا آمده بود، بمیرد. حالا میتوانم بگویم که صادق چوبک در آخرین لحظات زندگی، چطور با بهت و حیرت نگاه کرده و پیش از این که خورشید زادگاهش را ببیند، از نفس افتاده. به یاد جمله ی آخر او می افتم؛ این جا توی این غربت...؟"" تو فکر میکنی اینجا میمیرم؟ این جا توی این غربت...؟"حالا صادق چوبک هم نیست که میگفت: وقتی به مرگ فکر میکنم، خوابم نمیبرد. هرشب منتظرم که صبح شود و خورشید را دوباره ببینم. صدای "قدسی" را بشنوم. گاهی با خودم حرف میزنم؛ یعنی من اینجا میمیرم...؟ ماهی سالمن نمیخواهد در اقیانوس بمیرد. رودخانه ی خودش را میخواهد، زادگاه خودش را. اما دلم میخواهد قبل از مرگ، یک بار هم که شده، توی آن گرما و شرجی بوشهر، تکیه بدم به نخلی و یه کاسه ی آب خنک بخورم.... دختر هر وقت رفتی ولایت، هرجا نشستی یاد من کن... یاد باش." و بعد بیتی از "فایز" میخواند:اگر شاهی بمیرد از وطن دوربه خواری میبرندش بر سر گورصدای توی گلویم می شکند، وقتی میخواهم جوابش را با بیتی از فایز بدهم...پ.ن: برگرفته از مقدمه کتاب " انتری که لوطیش مرده بود " اثر صادق چوبک انتشارات جاویدان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیشعوری عُستاد در روز های گرم تابستان

  • چندین ماه قبل از اتمام ترم ششم، کتاب تجارت اسناد تجاری از آقای دکتر اسکینی رو مطالعه کردم. بعد از اون کتاب آقای دکتر توکلی رو مفصل خوندم. کلمات رو هایلات میکردم و زیر جملات مهم خط میکشیدم. نمیذاشتم نکته ای از دیدم دور بمونه. حالا قبل امتحان تجارته. همه سوال و اشکالات دارند. چون عُستاد(ح.پ) 6 جلسه رو غیبت کرد و حتی یک جلسه جبرانی هم نذاشت. با اینحال من جواب سوالات هم کلاسی هام رو میدم و اشکالاتشون رو برطرف میکنم. نمونه سوالات امتحانی از ترم قبل که با جواب اسکرین شات گرفته شده، رو تصحیح میکنم و ایرادات جواب رو میگم و بهشون گوشزد میکنم که نکته چیه و جواب درست چی هست. برای هیچ امتحانی شاید همچین اعتماد به نفسی نداشتم. موقع امتحان با آرامش سر جلسه نشستم. دیدم که سوالات امتحانی همون سوالات ترم قبله. و من هم که برای خودم استادی شده بودم. جواب سوالات رو مو به مو نوشتم و بعد امتحان با اطمینان میگفتم که بیست میشم. حالا بعد چند هفته، عُستاد این درس نمرات رو وارد کرده. رفتم داخل سایت و نمرمو دیدم: هفت! شاخ در آوردم. هفت! چطور ممکنه؟ پیام به عُستاد که من یقین داشتم بیست میشم چطور ممکنه هفت بشم؟ عُستاد:"نظر شما اینه."رفتم جستجو کردم و دیدم که یکی از هم کلاسی هام با من مشابهت اسمی داره و دقیقا نمرمون یکی شده! دوباره به عُستاد پیام دادم: مشابهت اسمی بوده. وگرنه من مطمئن بیست میشم. عُستاد: "مراحل اعتراض رو طی کنید."یک هفته گذشته و جواب اعتراض نیمده. دو بار فرم شورای اعتراض به نمره پر کردم. هرکس یک حرفی میزنه. یکی میگه بیخیالش شو. یکی میگه شنبه ها شورا تشکیل میشه. یکی میگه باید نامه از فلان جا بیاری. یکی میگه به استادت بگو! کلافه شدم.به عُستاد پیام دادم و بهش گفتم که بخاطر سهو قلم شما من , ...ادامه مطلب

  • لاتاری، خدمت، انزوا

  • یه موقع هم سال آخر دبیرستان بودیم، عکس گرفتیم برای ثبتنام لاتاری گرین کارت آمریکا اما حالا همون عکسارو میدیم که کارای خدمت و سرباز شدنمون رو درست کنیم.چند روز پیش چنین چیزی یادم اومد. تفاوتیه که نمیدونم چی اسمشو بذارم. این عارضه که ناگهان شماره های زیادی از مخاطبین گوشیتو پاک کنی از جمله یک سری دوستای نزدیکت و دیگه نخوای هیچ ارتباطی باشه، اسمشو چی میذارید؟ دوستان روانشناس؟؟چند ماهی هست که هیچ تمایلی ندارم با کسی ارتباط بگیرم. منزوی شدم. نه اینکه آدما بدن و اعتماد ندارم. لطف زیادی بوده و هست اما گاهی اصلا حوصله ندارم فکمو تکون بدم و صحبت کنم. خشک و مرده شدم. با اینکه سر کلاس ممکنه به نمکی که بقیه میریزن بخندم. اونم بخاطر اینکه تصور و درکم از کمدی بالاست( اینطور فکر میکنم. )دیگه انقدر همه ادای کامو و کافکا و هدایت در آوردن و یک سری دیگه فاز درونگرایی و عقاب برداشتند آدم روش نمیشه جایی بگه تنهایی و منزوی بودن واسش راحت تره و اینجوری آسایشش بیشتره. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مردم به چه امیدی بهت پول بدن؟

  • چیزی تا تموم کردن مقطع کارشناسی نمونده. بیشتر از قبل تلاش میکنم. تلاشم اینه که مرور کنم تا مطالب تثبیت بشه و از خاطرم نره. اما متاسفانه هرچی به آخر دانشگاه نزدیک میشیم، هم کلاسی ها و حقوقخوانان هم دوره ایم، سست تر و تنبل تر میشن. استاد هربار که سوال میکنه و  پاسخ صحیحی از دانشجوها دریافت نمیکنه بیشتر نا امید میشه. اکثرا هیچی نمیدونن و عده کمی فقط مطالب ترم پیش رو یادشون هست. اونم بخاطر اینکه برای امتحان زیاد خونده بودن. اکثرا جزوه خوندن. رنگ مواد قانونی و دکترین حقوقی رو ندیدن. اگه کمی بهشون توجه کنم منم مثل اونا میشم. بی انگیزه و سست. مجبورم عکس کارآموزان جدید الورود کانون و مرکز وکلا رو ببینم تا انرژیم بیشتر بشه.تازه میفهمم چرا این همه تحصیل کرده بیکار داریم، چرا این همه میگن مدرک بدردمون نخورد. بذارید من جوابشو بدم. " چون هیچی بلد نیستی!" بله! فقط با جزوه و یلخی بودن مدرک گرفتی. آخه اینم شد تحصیل علم؟ پس فردا میتونی حق موکلت رو از غاصب و جنایتکار بگیری؟ میتونی یه قرارداد تنظیم کنی که کلاه سر مراجعه کننده ات نره؟ خب نمیتونی دیگه. مردم به چه امیدی بیان بهت پول بدن؟ عاشق چشم و ابروت که نیستن. فرض کن دارن زمینی که ارث پدریت هست رو از چنگت میکشن بیرون. تو نمیری ده جا سوال کنی کدوم مشاور حقوقی بهتره؟ کی بهتر میتونه دفاع کنه؟ یا حداقل میری پیش کسی که احتمال بدی بتونی دوتا لایحه درست و حسابی بنویسه. نه بری پیش یکی که تمام فهمش از حقوق و قوانین، جزوه ی ناقصی بوده که از استاد نوشته. اگه میخواین کار حقوقی بکنید و اینطور تحصیل میکنید، خجالت بکشید. هیچ عذری هم پذیرفته نیست! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حقوق جان، رشته ی دلخواه من!

  • حقوق جان، رشته ی دلخواه من!تو را با تمام مسامحه های قانونگذار دوست دارم.لغات عربی و کهنه ی در تو، مثل زبان مادری شیرین است و برایم تازگی دارد.حتی با وجود تمام ابهام، اجمال و تعارضت به جان می نشینی.ای کاش کسی تو را بخواند که به تقدست آگاه باشد.چه شد که هرکس هوس دانشگاه به سرش زد، تصمیم گرفت که حقوق بخواند؟من را ببخش زمانیکه دانشجوی راه تو شدم، به اندازه کافی جشن نگرفتم و ذوق و شوق کافی به خرج ندادم!به تو کم توجهی کردم. دقیق نخواندمت و آنطور که باید با تو انس نگرفتم! تو وسیله ستاندن حق و حقوق مردمی، خون و حیثیت و مال افراد را صیانت میکنی اما حالا بازیچه دست طرح تسهیل و بیشعوری جماعتی احمق شده ای.جامعه ای که تو در آن رنگ ببازی خیلی وقت است که مضمحل شده است.تو را باید نجات داد. قبل از اینکه خون و آبروها ریخته شود و حق ها پایمال شود و ملتی افلیج!پ.ن: بماند به یادگار از دوران دانشجوییِ رشته ی مقدس حقوق.پنجم خردادماه 1401محمدعلی منصوری پارسابرچسب‌ها: رشته حقوق, قانون, حقوق مدنی, دوران دانشجویی, حقوق جزا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ترم یک حقوق و عشق به کاراگاهی

  • اوایل ورود به دانشگاه و تحصیل در رشته حقوق، یکی از فانتزی هایی که خیلی تو سرم بود " حرفه کاراگاهی " بود. اونم نه یک کاراگاه خوشحال و خوشرو. بلکه یک کاراگاه کاملا جدی که خیلی به خودش سخت میگیره. اغلب کم حرف، سرد و بی روح اما خیلی پیگیر و خبره. وقتی میدیدم کاراگاه مقام قضائی نداره و فقط دستور میگیره، میخورد تو ذوقم. آخه خودمو مستقل تر از این میدونستم که بازپرس پرونده بخواد بگه چیکار کن چیکار نکن. برای همین آرزو میکردم کاش یک شغلی بود که هم بتونی بازپرس قضائی باشی هم کاراگاه باشی. چون تحقیق و تعقیب جزئی تر و واقعی تر توسط کاراگاه اتفاق میفته تا بازپرس. اصلا امکان داره گاهی وقتا کاراگاه مثل یه نیروی مسلح وارد مکانی بشه و تو سوراخ سمبه های اونجا دنبال قاتل بگرده. اما بازپرس بیشتر تو  دفترش نشسته و تصمیمات قضائی رو میگیره تا وارد این جزئیات بشه.جرقه علاقه ام از اونجایی شروع شد رمان جنایت و مکافات رو خوندم. و بعدها این جرقه با دیدن سریال " کاراگاه حقیقی " شعله ور شد! همذات پنداری ام با شخصیت راستین کوهل مثال زدنی بود. عاشق این شخصیت شدم.حرف های تلخ و فلسفیش که حال بقیه رو بد میکرد، مبهم و تو خودش بودن، اوکی بودن تنها بودنش، سیگار کشیدنش و جزئیات دیگه. شاید 3 الی 4 بار این سریالو دیدم و از نظاره شخصیت اصلی فیلم لذت میبردم. به دید تقریبا همه مردم، زندگی شخصیت اصلی به اندازه ای مذموم و ناخوشایند هست که نخوان تجربه کنند. اما من دوست داشتم. چون خودمم بعضی اوقات خیلی ساکت و تو خودم بنظر میام و دارم یک سری اتفاقات رو آنالیز میکنم و فکر عمیق تری نسبت به بقیه دارم. این قضیه گذشت و فکر میکردم صرفا بخاطر فیلم و سریال و تاثیر هالیووده که انقدر از این کار خوشم اومده تا جایی که یک روز ت, ...ادامه مطلب

  • جمعه هم روز قشنگی است

  • عادت مردم این شهر فقط غم زدگیست جمعه هم روز قشنگی است اگر بگذارند..., ...ادامه مطلب

  • گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

  • گاهی گمان نمیکنی ، ولی خوب میشود        گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشودگاهی بساط عیش خودش جور میشود        گاهی دگر تهیه بدستور میشودگه جور میشود خود آن بی مقدمه            گه با دو صد مقدمه ناجور میشودگاهی هزار دوره دعا بی اجابت است           گاهی نگفته قرعه به نام تو میشودگاهی گدایِ گدایی و بخت باتو یار نیست         گاهی تمام شهر گدایِ تو میشودگاهی برای خنده دلم تنگ میشود              گاهی دلم تراشه‌­ای از سنگ میشودگاهی تمامِ آبی این آسمان ما                  یکباره تیره گشته و بی رنگ میشودگاهی نفس به تیزی شمشیر میشود             از هرچه زندگیست، دلت سیر میشودگویی به خواب بود جوانی­مان، گذشت                گاهی چه زود فرصتمان دیر میشودکاری ندارم کجایی، چه میکنی؟                بی عشق سر مکن که دلت پیر میشودپ.ن: چقدر این شعر خوبه...برچسب‌ها: قیصر امین پور بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چه شود هرچه شود

  • چه شود هر چه شودصاحب قلب بی قرار من تو باشیچه شود هر که ز ما نیسترود تا به ابددار و ندار من تو باشیچه شود هر چه که خواهم شود وچشم تو برق نگاهم شود وخنده ات پشت و پناهم شود واز تو خالی نشود زندگی امچه شود قافله غم رود واز بهشتم جهنم رود ولحظه های پوچ بی هم رود واز تو خالی نشود زندگی امبهترین حال جهان را دارمبا تو پیدا و نهان را دارمهر چه خوشبخت شدن میخواهدمن کنار تو همان را دارمچه شود هر چه که خواهم شود وچشم تو برق نگاهم شود وخنده ات پشت و پناهم شود واز تو خالی نشود زندگی امچه شود قافله غم رود واز بهشتم جهنم رود ولحظه های پوچ بی هم رود واز تو خالی نشود زندگی امبهترین حال جهان را دارمبا تو پیدا و نهان را دارمهر چه خوشبخت شدن میخواهدمن کنار تو همان را دارمبهترین حال جهان را دارمبا تو پیدا و نهان را دارمهر چه خوشبخت شدن میخواهدمن کنار تو همان را دارمبرچسب‌ها: علی بحرینی, امیرعباس گلاب بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باید گذاشت و گذشت

  • بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید چشم بیندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت, ...ادامه مطلب

  • گفتگو با تشنگان امید

  • با کسانی که تشنه امید هستند، گفتگو های یاس انگیز گناهی است نابخشودنی. وقتی این عمل از فردی نابخرد صادر میشود، او را به دلیل عدم آگاهی میتوان بخشید، اما اگر شخصی دانا به انجام این گناه مبادرت ورزد بایست, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها