تجربه هایم را به شما می گویم!

ساخت وبلاگ
پزشک ها، کشیش ها، قاضی ها و افسرها طوری انسان را می شناسند که انگار خودشان او را ساخته اند.

فقط مسئله این است که وقتی جوان بودم، این جور چیزها خیلی عذابم می دادند. خب خانواده ام حرفه ای نبودند. بلاخره بعضی ها هم آماتورند. مثلا منشی ها، کارمندها، کسبه، کسانی که تو کافه به حرف دیگران گوش می دهند. آنها وقتی چهل سالشان می شود، چون نمی توانند وبلاگ تجربه کلمه شان را بیرون بریزند، حس می کنند که ورم کرده اند. خوشبختانه بچه دارند و وبلاگ تجربه کلمه شان را درجا به خودرشان می دهند. دوست دارند به ما بقبولانند که گذشته شان هدر نرفته، که خاطره هایشان متراکم شد و به نرمی تبدیل به دانایی شده. چه گذشته خوش دستی! گذشته در قطع جیبی، کتاب لبه طلایی پر از بند و اندرز. " باور کنید، وبلاگ تجربه کلمه وبلاگ هایم کلمه را به شما می وبلاگ گویم کلمه . هرچه را که می دانم، زندگی به من آموخته.)) آیا زندگی این وظیفه را به عهده گرفته که به جای آنها فکر کند؟ آنها نو را با کهنه تفسیر می کنند و کهنه را، باز با رویدادهای کهنه تر تفسیر کرده اند. مثل مورخانی که از لنین یک روبسپیر روسی از روبسپیر یک کرامول فرانسوی ساخته اند. آخر سر، اصلا هیچ وقت از هیچ چیز سر در نیاورده اند... پشت سر مقام و منزلتشان، می شود به تنبلی عبوسشان پی برد. ظواهر جلوی چشمشان رژه می روند. آنها خمیازه می کشند، فکر می کنند که آسمان همه جا همین رنگ است.

 

مترجم: محمدرضا پارسایار

 

 

پالتون...
ما را در سایت پالتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paltono بازدید : 163 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:10