آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی 1
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی 2
شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب
مجروح میکنی و نمک میپراکنی 3
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی 4
گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی 5
حکم آن توست اگر بکشی بیگنه ولیک
عهد وفای دوست نشاید که بشکنی 5
این عشق را زوال نباشد به حکم آنک
ما پاک دیدهایم و تو پاکیزه دامنی 6
از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست
ور متفق شوند جهانی به دشمنی 7
خواهی که دل به کس ندهی دیدهها بدوز
پیکان چرخ را سپری باشد آهنی 8
با مدعی بگوی که ما خود شکستهایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی 9
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
با سخت بازوان به ضرورت فروتنی 10
برچسب : نویسنده : paltono بازدید : 206